اين بقي? الله التي لا تخلو من العتر? الهادي? ... ليت شعري !
اي قيامت زمين ، پشت شكيبمان شكسته است ... قامت صبرمان به سمت تاريك خميدن خزيده است ... تا كي ؟ تا چند ؟ تا كجا تاب آوريم روزگار بي آفتاب را ؟ دريچه اي به سمت سحر بگشا ... به يك جرعه آفتاب ميهمانمان كُن ... به دَمي حياتمان بخش و اين همه دير پايي شب را مپسند ...